با کلی شور و شعف و ذوق و خوشحالی بلند شدم رفتم دانشگاه اصفهان، با کلی استرس بخاطر دیر رسیدن بدو بدو خودمو رسوندم انجمن بازی، رفتم دم در کلاس، یادم اومده استاد گفته بود وقتی دیر میاین از در پشتی بیاین ک تو فیلم نیوفتین، رفتم در پشتی میبینم قفله، برگشتم در اصلی محکمممم دستگیره رو کشیدم بعد یه آقایی اومده میگه خانوم! این درا قفل مرکزی داره، برید ته سالن بگید براتون باز کنن. این جا بود ک به بی سروصدا بودن کلاس شک کردم، رفتم میپرسم کلاس یونیتی کجاست؟
خانومه میگه پنج شنبه بود دیگه
میگم خب
میگه خب
میگم الان کجا برگزار میشه
میگه نهههه فقط پنج شنبه هاست
من :|
اون :|
من اخه تو سایت نوشته بود شروع کلاس پنج شنبه ساعت 11
اون نههههه فقط پنج شنبه هاس. چون بچه ها دانشگاه دارن نمیتونن هروز بیان ک
من *that makes sense*
و بعد از اون awkward silence ....
اومدم از ساختمون انجمن بیرون شرو کردم خودزنی روحی روانی
*کفر بر تو ! لعنت بر تو! ای کور ! ای بیمار ! فرق پنج شنبه و پنج شنبه ها رو نمیدونی؟؟؟؟* 😂
نیمه پر قضیه رو ببینیم بعد از مدت ها یکی از دوستامو دیدم، بعد از قرن ها به یه گربه غذا دادن، و بعد از مدت نه چندان زیادی مترو سواری کردم 😅
تنها علتی ک الان calm ئم همیناس.